RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
و در كار بيهوده در نيايد و از - راه - حق بيرون نرود. اگر خاموشى بُوَد خاموشى اندوهگينش ننمايد، و اگر بخندد آواز او بر نيايد. و اگر بر وى ستم كنند شكيبايى پيش گيرد، تا خدا انتقام او را گيرد. نفس او از او در زحمت است و مردم از وى در راحت . خود را براى آخرتش به رنج انداخته ، و مردمان را از - گزند - خويش آسوده ساخته . از آن كه دورى كند به خاطر بى رغبتى به دنياست و پرهيزكارى ، و بدان كه نزديك شود از روى نرمى است و آمرزگارى . نه دورى گزيدنش از روى خويشتن بينى است و بزرگى فروختن ، و نه نزديكى وى به مكر است و فريفتن .
بنابراين پرواپيشگى و پرهيزكارى كه از مهمترين و اصلى ترين اهداف تربيتى است ، خود منشاء وصول به بسيارى از مقاصدى است كه در تربيت فطرى دنبال مى شود و فضايل و كمالات اساسى را در انسان جلوه مى دهد و مناسبات و روابط اجتماعى ، اقتصادى و سياسى را به سامانى مطلوب مى رساند.
البته تمام اهداف تربيتى به فطرت آدمى محقق مى شود و آنچه زمينه سير به سوى حقيقت انسان را فراهم مى سازد فطرت اوست .
----------------------------------
80- نهج البلاغه ، خطبه 64.
81- نهج البلاغه ، خطبه 161.
82- نهج البلاغه ، حكمت 410.
83- نهج البلاغه ، خطبه 183.
84- نهج البلاغه ، خطبه 190.
85- نهج البلاغه ، خطبه 191.
86- ن .ك : كمال الدين ميثم به على بن ميثم البحرانى ، شرح نهج البلاغه ، دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1362 ش . ج 4، صص 101 - 102.
87- نهج البلاغه ، خطبه 230.
88- شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، ج 1، ص 301.
89- نهج البلاغه ، كلام 16.
90- نهج البلاغه ، خطبه 114.
91- ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقرى ، وقعه صفين ، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون ، افست مكتبه المرعشى النجفى ، قم ، 1403 ق . صصص 530 - 531.
92- نهج البلاغه ، حكمت 130.
93- نهج البلاغه ، خطبه 193.
94- نهج البلاغه ، خطبه 193.
95- نهج البلاغه ، خطبه 193.
96- بيوسيدن : انتظار داشتن .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***شناخت فطرت
خداى متعال همه موجودات را به آفرينشى مخصوص داشته است كه به سبب آن آفرينش به سوى مطلوب خويش سير كنند و به كمال حقيقى خود برسند.
"فطر الخلائق بقدرته ." (97)
به قدرتش خلايق را بيافريد و مفطور به فطرتى ساخت .
------------------------------------
97- نهج البلاغه ، خطبه 1.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***مفهوم فطرت
واژه فطرت از ماده "فطر" به معناى شكافتن و شكاف ، (98) و اصل واژه "فَطْر" به معناى شكاف طولى است . (99) استعمالهاى گوناگون اين واژه همه از همين معنا گرفته شده است ، چنانكه گويند : "فطر ناب البعير" يعنى دندان نيش شتر بيرون زد؛ و "تفطرت و انفطر الارض بالنبات " يعنى زمين شكافت و گياه را رويانيد؛ و "تفطر و انفطر القضيب " يعنى شاخه شكافته شد (كه برگ از آن سر زند)؛ و "فُطر" و "فِطر" گياه نوك زده از زمين را گويند. (100) بنابراين "فَطر" شق و پاره كردن است و از همين اصل به معناى ابداع و آفرينش ابتدايى و بدون سابقه و خلقت آمده است ، (101) زيرا در خلقت گويا پرده عدم و حجاب غيبت دريده مى شود؛ و از همين رو "افطار صائم " به كار مى رود، گويا هياءت اتصال امساك پاره مى شود. (102) "فطر الله الخلق " همان ايجاد و آفريدن و ابداع آن است بر طبيعت و شكلى كه آماده فعلى و كارى باشد، (103) چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره آفرينش مورچه فرموده است :
اءلا ينظرون الى صغير ما خلق ، كيف اءحكم خلقه ، و اءتقن تركيبه ، و فلق له السمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر! انظروا الى النمله فى صغر جثتها، و لطافه هيئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف دبت على اءرضها، و صبت على رزقها، تنقل الحبه الى جحرها، و تعدها فى مستقرها. تجمع فى حرها لبردها، و فى وردها لصدرها؛ مكفول برزقها، مرزوقه بوفقها؛ لا يغفلها المنان ، و لا يحرمها الديان ، و لو فى الصفاء اليابس ، و الحجر الجامس ! و لو فكرت فى مجارى اءكلها، فى علوها و سفلها، و ما فى الجوف من شراسيف بطنها، و ما فى الراءس من عينها و اءذنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا! فتعالى الذى اءقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها! لم يشركه فى فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر. (104)
آيا به خردترين چيزى كه آفريده نمى نگرند، كه چسان آفرينش او را استوار داشته و تركيب آن را برقرار؟ آن را شنوايى و بينايى بخشيده و برايش استخوان و پوست آفريده . بنگريد به مورچه و خردى جثه آن ، و لطافتش ، در برون و نهان . چنان است كه به گوشه چشمش نتوان ديد، و با انديشيدن به چگونگى خلقتش نتوان رسيد. چگونه بر زمين جنبد و به روزى خود خُنبَد. (105) دانه را به لانه خود برد، و در قرارگاه خويش آماده اش مى كند. در گرما براى سرماى خود فراهم آرد، و به هنگام درون رفتن ، برون شدن را فرا ياد دارد. رزق او پذيرفته گرديده و روزى اش در خور وى رسيده . نعمت دهنده او را وانگذارد، و پاداش دهنده محرومش ندارد، هر چند بر خشك سنگى باشد صاف و تابان ، يا بر سنگى فسرده در بيابان . و اگر بنگرى در گذرگاههاى خوراك او كه چسان از بالا و زير پيوسته است به هم ، و آنچه درون اوست از غضروفهاى آويخته به دنده تا شكم ، و آنچه در سر اوست از چشم و گوش هم ، از آفرينش او جز شگفتى نتوانى ، و در وصف او به رنج درمانى . پس ، بزرگ است خدايى كه او را بر دست و پاهايش برپا داشت و بر ستونهاى بدنش نگاه داشت . در آفرينش آن آفريننده اى با او انباز نبود، و در خلقت آن توانايى ، وى را كارساز نه .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
با توجه به معناى ياد شده ، "فطرت " نيز به معناى آفرينش و خلقت است ، اما آفرينش و خلقتى خاص ، زيرا "فطرت " بر وزن "فعلة " آمده است و واژه چون بر وزن "فعلة " قرار گيرد، معناى هياءت و حالت انجام شدن فعل را مى گيرد. (106) بنابراين ، "فطرت " به مفهوم نوعى خاص از آفرينش است ؛ آفرينشى كه آدمى را به سوى كمال مطلق مى كشاند و به سمت حقيقت وجودى اش مى خواند. (107)
---------------------------------------
98- الصحاح ، ج 2، ص 781؛ جمال الدين محمد بن مكرم ابن منظور، لسان العرب ، نسقه و علق عليه و وضع فهارسه على شيرى ، الطبعه الاولى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1408 ق . ج 10، ص 285.
99- ابوالقاسم الحسين بن محمد الراغب الاصفهانى ، المفردات فى غريب القرآن ، تحقيق و ضبط محمد سيد كيلانى ، دارالمعرفه ، بيروت ، ص 382.
100- لويس معلوف اليسوعى ، المنجد، الطبعه الحاديه و العشرون ، دار المشرق ، بيروت ، 1973 م . ص 587.
101- الصحاح ، ج 2، ص 781؛ مجد الدين ابو السعادات المبارك بن محمد المعروف بابن الاثير الجزرى ، النهايه فى غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوى ، محمود محمد الطناحى ، چاپ چهارم ، افست انتشارات اسماعيليان ، قم ، 1364 ش . ج 3، ص 457؛ لسان العرب ، ج 10، ص 286.
102- امام روح الله موسوى خمينى ، چهل حديث ، چاپ ششم ، مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1374 ش . ص 179.
103- المفردات ، ص 382.
104- نهج البلاغه ، خطبه 185.
105- خُنبيدن : جستن .
106- ن .ك : جمال الدين محمد بن عبدالله بن مالك الاندلسى ، الفيه ابن مالك فى النحو الصرف ، دارالكتب المصريه ، القاهره ، 1348 ق . ص 41.
107- ن .ك : محمد على شاه آبادى ، رشحات البحار، چاپ اول ، نهضت زنان مسلمان ، 1360 ش . كتاب الانسان و الفطره ، ص 3.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***حقيقت فطرت
همه مردمان مفطور به فطرتى اند كه حقيقت آن فطرت ، عشق به كمال مطلق است ، (108) يعنى عشق به كمال بى نقص و جمال بى عيب ؛ (109) و تمام فطرتها اعم از انبيا و اوليا، و مؤ منان و كافران ، و اشقيا و سعدا همه در اين جهت مساوى اند و هيچ تفاوتى ندارند. (110)
اميرمؤ منان على (عليه السلام) در اين باره فرموده است :
اللهم داحى المدحوات ، و دائم المسموكات ، و جابل القلوب على فطرتها : شقيها و سعيدها. (111)
بار خدايا! اى گستراننده هر گسترده ، و اى برافرازنده آسمانهاى بالا برده ؛ اى آفريننده دلها، بر وفق فطرت ، بدبخت بود يا نيكبخت .
سرشت همه مردمان به گونه اى آفريده شده كه عاشق و طالب كمال مطلق است و همه تلاش آدمى در اين جهت است . امام خمينى (ره) در اين باره چنين مى نويسد :
"بدان كه خداى تبارك و تعالى گرچه بر ماده هايى كه قابليت داشتند، همان را كه در خورد استعداد و لياقتشان بود، بدون اينكه - العياذ بالله - بخلى بورزد افاضه فرمود، ولى در عين حال فطرت همه را، چه سعيد و چه شقى ، و چه خوب و چه بد، بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه انسانها عشق به كمال مطلق را سرشت ؛ و از آن رو همه نفوس بشرى را از خرد و كلان علاقه مند ساخت كه داراى كمالى بدون نقص و خيرى بدون شر و نورى بدون ظلمت و علمى بدون جهل و قدرتى بدون عجز باشند. و خلاصه مطلب آنكه فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است ." (112)
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
اين حقيقت منشاء تمام حركات و سكنات و زحمات آدميان است و همين حقيقت محرك تمام اعمال نوع انسان است ، و آنچه موجب اختلاف مردمان است ، تشخيص كمال و مصداق كمال مطلق است و هر كس معشوق و محبوب خود را در چيزى مى يابد و همه همت خود را متوجه او مى نمايد، ولى چون انسان به فطرت خود رجوع نمايد، در مى يابد كه حقيقت وجودش خواهان كمالى است كه نقصى نداشته باشد و عاشق جمالى است كه عيبى نداشته باشد، يعنى معشوق همگان كمال مطلق است . (113) امام خمينى (ره) در اين باره مى نويسد :
"بايد دانست كه عشق به كمال مطلق ، كه از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حيات مطلقه و اراده مطلقه و غير ذلك از اوصاف جمال و جلال ، در فطرت تمام عائله بشر است ، و هيچ طايفه اى از طايفه ديگر، در اصل اين فطرت ممتاز نيستند، گرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لكن به واسطه احتجاب به طبيعت و كثرت ، و قلت حجب ، و زيادى و كمى اشتغال به كثرت ، و دلبستگى به دنيا و شعب كثيره آن ، در تشخيص كمال مطلق ، مردم متفرق و مختلف شدند. و آنچه كه اختلاف محيطها و عادات و مذاهب و عقايد و امثال آن ، در سلسله بشر تاثير نموده (است)، نه در اصل آن . مثلا آن فيلسوف عظيم الشان كه عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خود را در فنون كثيره و ابواب و شعب مقننه آن صرف مى كند، با آن سلطان و پادشاه كه به سعه نطاق سلطنت خود مى كوشد و در راه آن رنجها مى برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر كه عشق به جمع مال و ثروت و منال دارد، در اصل عشق به كمال فرق ندارند، لكن هر يك تشخيص كمال را در آن منظور خود دارند. و اين اختلاف و تشخيص از احتجاب فطرت است ، زيرا كه اين خطا در مصداق محبوب است ، و اين از عادات و اطوار مختلفه و تربيتها و عقايد متشتّته پيدا شده است ، و هيچ يك از آنها آنچه را كه دلباخته اويند و دنبال آن مى روند و نقد عمر در راه آن صرف مى كنند، محبوب آنها نيست ، زيرا كه هر يك از اين امور، محدود و ناقص است و محبوب فطرت ، مطلق و تام است ؛ و از اين جهت است كه آتش عشق آنها به رسيدن به آنچه به آن متعلقند فرو ننشيند.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
چنانچه اگر سلطنت يك مملكت را به يكى دهند كه عشق به سلطنت داشت و گمان مى كرد به رسيدن به آن ، مطلوب حاصل است و آرزويى ديگر در كار نيست ، چون به آن محبوب خيالى مجازى رسيد، سلطنت مملكت ديگر طلب كند و چنگال عشقش به مطلوبى ديگر بند شود. و اگر آن مملكت را بگيرد، به ممالك ديگر طمع كند. و اگر تمام بسيط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آيد، و احتمال دهد كه در كرات ديگر، ممالكى هست از اينجا وسيعتر و بالاتر، آرزوى وصول به آن كند. و اگر جميع مُلك را در تحت سيطره خود در آورد، و از عالم ملكوت خبرى بشنود - ولو مومن به آن نباشد - آرزو كند كه كاش اين خبرها كه مى دهند و اين سلطنتها و قدرتها كه مى گويند راست بود و من به آنها مى رسيدم !
پس معلوم شد كه عشق ، متعلق به سلطنت محدوده نيست ، بلكه عشق سلطنت مطلقه در نهاد انسان است ، و از محدوديت متنفر و گريزان است و خود نمى داند. و پرواضح است كه سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهاى دنياوى مجازى ، بلكه اخروى محدود نيست ، بلكه سلطنت الهيه ، سلطنت مطلقه (است)، و انسان طالب سلطنت الهيه و علم و قدرت الهى است ، و پديدآورنده خود را خريدار است ، (114) و دل هر ذره را كه بشكافند آفتاب جمال حقيقت را در ميانش بينند. (115)
پس جميع شرور - كه در اين عالم از اين انسان بيچاره صادر شود - از احتجاب فطرت ، بلكه از فطرت محجوبه است ، و خود فطرت به واسطه اعتناق و اكتناف آن به حجابها، شريّت بالعرض پيدا كرده و شرير شده است بعد از آنكه خيّر، بلكه خير بوده است .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
و اگر اين حجابهاى ظلمانى ، بلكه نورانى از رخسار شريف فطرت برداشته شود، و فطرت الله به همان طور كمه به يد قدرت الهى تخمير شده مخلى به روحانيت خود باشد، آن وقت عشق به كمال مطلق بى حجاب و اشتباه در او هويدا شود، و محبوبهاى مجازى و بتهاى خانه دل را در هم شكند، و خودى و خودخواهى و هر چه هست زير پا نهد، و دستاويز دلبرى شود كه تمام دلها - خواهى نخواهى - به آن متوجه است . و تمام فطرت ها - دانسته يا ندانسته - طلبكار اويند. و صاحب چنين فطرت ، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقيقت است ، و همه در راه وصول به خير مطلق و جمال جميل مطلق است ، و خود اين فطرت مبداء و منشاء خيرات و سعادات است و خود خيّر، بلكه خير است ." (116)
پس حقيقت فطرت عشق به كمال مطلق است و بستر تربيت حقيقى آدمى به سوى سعادتش همين بستر است .
-----------------------------------
108- ن .ك : امام روح الله الموسوى خمينى ، طلب و اراده ، ترجمه و شرح سيد احمد فهرى ، چاپ اول ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، 1362 ش . صص 152 - 153.
109- ن .ك : السيد محمد حسين الطباطبايى ، الميزان فى تفسير القرآن ، دارالكتاب الاسلامى ، قم ، 1393 ق . ج 7، صص 177 - 178.
110- رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره ، صص 37 - 39.
111- نهج البلاغه ، خطبه 72.
112- طلب و اراده ، صص 152 - 153.
113- ن .ك : چهل حديث ، صص 182 - 184.
114- اقتباس است از اين بيت حكيم نظامى :
همه هستند سرگردان چو پرگار پديدآرنده خود را طلبكار
ابو محمد الياس بن يوسف بن زكى بن مؤ يد نظامى گنجوى ، خمسه نظامى ، تصحيح بهروز ثروتيان ، انتشارات توس ، 1373 ش . ج 2، خسرو و شيرين ، ص 73.
115- اشاره است به اين بيت از ترجيع بند هاتف اصفهانى
دل هر ذره را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى
سيد احمد هاتف اصفهانى ، ديوان اشعار، به تصحيح وحيد دستگردى ، چاپ ششم ، كتابخانه ابن سينا، تهران ، 1347 ش . ص 18.
116- امام روح الله موسوى خمينى ، شرح حديث جنود عقل و جهل ، چاپ اول ، مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1377 ش . صص 80 - 82.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***اقسام فطرت
انسان را دو فطرت است : فطرتى اصلى كه عشق به كمال مطلق است ، و فطرتى تبعى كه انزجار از نقص است ؛ و همه اعمال و رفتار، و تمام حركات و سكنات آدمى به اين دو فطرت باز مى گردد؛ و جاذبه ها و دافعه ها، دوستى ها و دشمنيها، اقبالها و ادبارها، تاءييدها و انكارها، تصديقها و تكذيبها، تمجيدها و تحقيرها، تعلقها و تنفرها، حسنها و قبحها، ايمانها و كفرها... همه و همه از عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص است ؛ "حتى شخصى كه انتحار مى كند از فرط محبت است نسبت به خود، به نحوى كه حاضر نيست زنده باشد و خود را غرق در شدائد و آلام بيند، و البته اين عمل مبتنى است بر زعم اينكه بعد از مرگ بدن زنده نباشد والا شدائد و مصائب حيات برزخى و ملكوتى به واسطه اين عمل قبيح يعنى انتحار به مراتب شديدتر و طولانى تر است و از اين جهت مؤ من محاسب هرگز اقدام به چنين عمل زشتى نمى نمايد." (117)
انسان خواهان كمال مطلق و گريزان از هر نقص است ؛ و هر چند كه در مصاديق اشتباه مى نمايد، اما در مفهوم فطرت اصلى و تبعى اشتباهى راه ندارد. عموما چنين است كه انسان امرى ناقص را كمال مى پندارد و در پى او مى رود. انسان به هيچ چيز دلى نمى سپارد مگر اينكه كمالى در آن بيابد يا گمان نمايد؛ و از هيچ چيز نمى گريزد مگر اينكه نقصى در آن بيابد يا گمان نمايد، چنانكه شوقها و ترسهاى آدمى از همين دو فطرت منشاء مى گيرد؛ حتى ترس از مرگ - كه بازگشت همه ترسها بدان است - به فطرت انزجار از نقص باز مى گردد، زيرا آدمى به غلط مرگ را نقص تصور مى كند و از اين رو به فطرتش از آن مى گريزد، در حالى كه اگر آن را كمالى بداند از آن نخواهد ترسيد، بلكه شوقى بدان خواهد يافت ، همان طور كه اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره خود فرموده است :
و الله لابن اءبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى اءمه . (118)
به خدا سوگند، دلبستگى پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگى كودك به پستان مادر بيشتر است .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
و نيز فرموده است :
"و ان اءحب ما اءنا لاق الى الموت ." (119)
آنچه بيشتر از هر چيز دوست دارم ، و مرا بايد، مرگ است كه به سر وقتم آيد.
عشق به شهادت به همين امر باز مى گردد، و هر كه شهادت را كمال بداند بدان عشق مى ورزد. امام على (عليه السلام) در ضمن خطبه اى كه پس از شهادت محمد بن ابى بكر ايراد كرده چنين فرموده است :
فوالله انى لعلى الحق ، و انى للشهادة لمحب . (120)
به خدا سوگند كه من بر حقم ، و به راستى كه دوستدار و شيفته شهادتم .
آن كه دريافتى درست از كمال و نقص دارد، به فطرت خود به درستى روى مى كند و راه تربيت حقيقى را چنان كه بايد طى مى نمايد. روايت شده است كه على (عليه السلام) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره فتنه پرسش نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخنانى بيان نمود، سپس آن حضرت ، على (عليه السلام) را از شهادتش آگاه كرد و به او فرمود :
"اءبشر، فان الشهادة من ورائك ."
اى على ، مژده باد تو را كه شهادت به دنبالت خواهد بود.
آنگاه فرمود :
"ان ذلك لكذلك ، فكيف صبرك اذن ؟"
سخن بدين منوال است ، شكيبايى تو آن هنگام بر چه حال است ؟
و على (عليه السلام) گفت :
يا رسول الله ، ليس هذا من مواطن الصبر، و لكن من مواطن البشرى و الشكر. (121)
اى رسول خدا، نه جاى شكيبايى كردن است ، كه جاى مژده شنيدن و شكر گزاردن است .