RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه خونخواران تاريخ
در زمانهاى قديم (مثل زمان حضرت آدم عليه السلام) رسم بود كه هر كسى قربانى خود را سر كوهى مىگذاشت اگر آتشى مىآمد و آنرا مىسوزاند دليل قبولى قربانى بود و گرنه دليل رد قربانى اوبود.
حجاجبن يوسف ثقفى استاندار خونخوار عبدالملك در عراق از جنايتكاران بى نظير تاريخ بود. او در جنگ با مخالفان خود، وقتى كه مخالفان به مسجد الحرام و كعبه پناهنده شدند، به حرمت كعبه توجه نكرد و با منجنيقى كه نصب كرده بود كعبه را ويران نمود.
مىنويسند: صاعقهاى آمد و آن منجنيق را سوزانيد. سپاهيان حجاج از اين پيش آمد ترسيدند، و از تيراندازى به كعبه خوددارى نمودند.
حجاج به آنها گفت: اين صاعقه دليل محكوميت شما نيست بلكه همان آتشى است كه بر قربانى وارد مىشود و آن را مىسوزاند و نشان قبولى آن است. بنابراين آن صاعقه دليل حقانيت شما است و به اين ترتيب جنايت خود را توجيه كرد. «1»
__________________________________________________
(1). مجمع البحرين، (حج)
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه خائنانهى هارون الرشيد
يكى از توجيهات سياسى كه در طول تاريخ، مكرر مورد استفاده زورمندان جنايتكار بوده، حفظ امنيت است. مانند اينكه اكنون آمريكاى جنايتكار به نام حفظ امنيت منطقه، چنگال استعمار و استكبار خود را بر منطقه خاورميانه پهن كرده و مرتكب قتل و جنايت و ستم مىشود، و در همه جا مىگويد: حفظ امنيت منطقه لازم است.
هارون الرشيد پنجمين طاغوت عباسى، از بغداد به مكه و از آنجا به مدينه رفت و تصميم گرفت امام كاظم عليه السلام را دستگير و زندانى كند. هارون كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اين جنايت بزرگ خود را چنين توجيه كرد:
«يا رسول اللَّه إنّى أعتذر اليكَ مِن شيى اريدُ أن افعَله اريد أن احبس موسىبن جعفر فإنّه يُريد التشتّت بين امّتك و سفك دماؤها»
«اى رسول خدا! من از تو معذرت مىخواهم از كارى كه مىخواهم انجام دهم، مىخواهم موسىبن جعفر عليهما السلام را به زندان اندازم زيرا او مىخواهد ميان امت تو دودستگى ايجاد كند و خون آنان را بريزد.»
سپس حضرت را به زنجير بست و به سوى بغداد و سپس بصره فرستاد و زندانى كرد. «1»
به اين ترتيب مىبينيم هارون با توجيه حفظ امنيت، به جنايت بزرگ و فراموش نشدنى دست زد.
توجيه شهادت امام حسين عليه السلام
در مورد شهادت امام حسين عليه السلام از توجيهات معروف دشمن اين بود كه: حسينبن على عليهما السلام از دين جدش خارج شده و مىخواهد شقّ عصاى مسلمين كند. يعنى اختلاف اندازى كند.
عمر سعد با توجيه اينكه: براى صلح مىروم به بزرگترين جنايت دست يازيد. يكى از ياران او در كربلا بعد از شهادت امام مشغول غارت اموال اهلبيت عليهم السلام بود ولى گريه مىكرد!!.
كودكى از فرزندان امام به او فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفت: به خاطر جنايت و غارتى كه مىكنم، كودك فرمود، بنابراين از اين خلاف دست بردار. او در پاسخ گفت:
«أخاف أن يأخذه غيرى»
«مىترسم اين زيور را شخص ديگرى بربايد». «2»
__________________________________________________
(1). ارشاد شيخ مفيد، ج 2 (مترجم) ص 231
(2). مقتل الحسين مقرم، ص 369، امالى صدوق، مجلس 31
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
3- توجيهات اجتماعى
گاهى شخصى گناه مىكند و آن را تقصير جامعه مىگذارد كه رسم چنين بود و اگر غير از اين مىكردم زشت مىشد.
خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو، زدند و ما هم رقصيديم. همه دارند اين كار را مىكنند، من هم يكى از آنها، انسان كه نمىتواند از جامعه جدا باشد و تافته جدا بافته گردد. و امثال اينها كه در رفتار و گفتار روزانه بعضى وجود دارد. البته اينگونه توجيهات در زمانهاى سابق هم بوده است؛
قوم شعيب عليه السلام به بتپرستى و خرافات و كمفروشى و رباخوارى و ...
ادامه مىدادند، حضرت شعيب آنها را به سوى خدا دعوت مىكرد و از آلودگىهاى گناه برحذر مىداشت.
آنها در برابر منطق شعيب عليه السلام از روى مسخره مىگفتند:
«قالوا يا شعيب اصلوتك تَأمرك أن نَترك ما يَعبد آباؤنا»
«اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مىدهد كه ما آنچه را پدرانمان مىپرستيدند، ترك كنيم؟»
قوم گنهكار شعيب عليه السلام با توجيهِ پيروى از سنت نياكان به گناه خود ادامه مىدادند.
فرعون در اوج اقتدار بود، و جامعهاى كه او به وجود آورده بود، سراسر سانسور و اختناق و محيطى فاسد بود. اكثر مردم با توجيه «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، از فرعون اطاعت مىكردند. ولى حضرت آسيه زن فرعون مرعوب جَوّ و محيط و جامعه فاسد نشد و با ارادهاى قوى، ايمان خود را حفظ كرد. اما به عكس افراد زبون و سست عنصرى مانند زن حضرت نوح و پسر او و همچنين زن لوط آنچنان در كام جامعه حل شدند كه دعوت حضرت نوح و لوط عليهما السلام را به استهزا گرفتند و با آنها مخالفت نمودند. «1»
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على عليه السلام دشمنان بسيار داشتند، زيرا هرگز سنتهاى غلط جامعهى خود را امضا نكردند و در سختترين شرايط با جامعهى فاسد مبارزه كردند. بنابراين نبايد مرعوب رسم، سنت و فشار جامعه، قرار گرفت، زيرا بعضى آداب و رسوم و سنتهاى جامعه، غلط است كه نه تنها نبايد قبول نمود بلكه بايد با آنها مبارزه كرد.
__________________________________________________
(1). خداوند در آيه 10 و 11 سوره تحريم همسر فرعون را به عنوان الگوى زن با ايمان و زن نوح و زن لوط را به عنوان الگوى زنان كافر معرفى مىكند
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
4- توجيهات روانى
گاهى بعضى از حالات روحى، روانى وسيلهى توجيه گناه قرار مىگيرد. مانند:
1- ياس و نااميدى، مىگويد: ما ديگر در گناه غرق شدهايم، آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب. ديگر اميد نجات نيست. يا مانند اينكه كسى كه سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمىداند، به او مىگويى بيا و قرائت نماز را ياد بگير، مىگويد: از ما ديگر گذشته من بىسواد هستم، نمىتوانم ياد بگيرم.
2- عادت به گناه، مثلًا به سيگار و ترياك عادت كرده، مىگويد: من ديگر نمىتوانم ترك آن كنم. اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سيگار را ترك بكند، ترك مىكند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى سيگار نمىكشد و اين دليل بر آنست كه اگر اراده كند، مىتواند ترك كند.
در عين حال خود را مسلوب الاراده فرض مىكند و گناه خود را به توجيهِ عادت كردهام، ادامه مىدهد.
3- خجالت بىجا، مىگويى نهى از منكر واجب است و ترك آن حرام و گناه مىباشد، چرا فلانى را نهى از منكر نمىكنى؟ مىگويد: خجالت كشيدم، نخواستم رنجيده خاطر شود.
4- عقدهاى شدن، مىگويى بچهات را تربيت كن، نگذار ولگرد شود، مىگويد: اگر او را كنترل كنم مىترسم عقدهاى شود. و با اين توجيه از مسئوليت تربيت بچه شانه خالى مىكند.
5- مزاح و شوخى، مسخره مىكند كه از گناهان زشت است، ولى مىگويد: شوخى كردم و با اين توجيهِ شوخى كردم، گناه خود را مىشويد.
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
6- مىگويى پدرت يا برادرت راه كفر مىرود، آنها را به دوستى نگير.
مىگويد: پدر است، برادر است، مگر مىشود آنها را ترك كرد!؟
و از اين قبيل بهانهها كه در گفتار و رفتار روزانه ديده و شنيده مىشود.
قرآن در ردّ اينگونه توجيهات خوددرآورده و وسوسهگر، مىفرمايد:
«قل ان كان آباؤُكم و أبناؤُكم و اخوانُكم و ازواجُكم و عَشيرتُكم و اموالٌ اقترفتُمُوها و تِجارَةً تَخشَونَ كسادها و مساكن تَرضَونها احبُّ اليكم من اللّه و رسولِه و جِهاد فى سبيلهِ فَتَربَّصوا حتّى يَاتى اللّه بِامرِه و اللّه لا يَهدِى الْقَوم الفاسِقين» «1»
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفهى شما و اموالى كه بدست آوردهايد، و تجارتى كه از كسادش بيم داريد، و مسكنهاى مورد علاقهى شما، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت گنهكار را هدايت نمىكند.»
7- بعضى گنهكاران، نخست گناه را جايز مىكنند و سپس آن را انجام مىدهند، مثلًا با توجيهِ غيبتش نباشد، غيبت مىكنند و يا شخصى را طورى معرفى مىكنند كه غيبتش جايز است، سپس تحت اين پوشش او را غيبت مىكنند.
نقل مىكنند: مرحوم آيت اللَّه العظمى سيد محمد حجّت قدس سره (صاحب مدرسه حجتيه قم) گفته بود، از آنها كه غيبت مرا كردهاند، مىگذرم ولى غيبت بعضى از طلاب را نمىبخشم. زيرا آنها اوّل مىگويند غيبتش جايز است بعد مرا غيبت مىكنند.
ريشهى اين گونه توجيهات آن است كه انسان گنهكار مىخواهد، جلو راهش باز باشد و بدون هرگونه مسئوليتى گناه كند، و آزادانه به هر گونه هوسرانى دست يازد.
__________________________________________________
(1). توبه/ 24
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
مثلًا اعتقاد به معاد و حساب و كتاب روز قيامت، يكى از عوامل بازدارنده گناه است، انسان توجيهگر براى اينكه آزادانه گناه كند، به انكار معاد برمىخيزد و در برابر دلايل استوار اثبات معاد، به هر دسيسهاى متوسل مىشود.
چنانكه در قرآن مىخوانيم:
«بل يُريدُ الانسانُ لِيَفجُر امامَه يَسئَلُ ايّانَ يوم القيامة» «1»
«انسان منكر معاد (در برابر دليلهاى روشن) مىخواهد آزاد باشد و گناه كند، (از اين رو) مىپرسد قيامت كى خواهد بود!؟»
8- افشاگرى، يكى از توجيهات گناه است كه گاهى تحت پوشش آن گناه بزرگ آبروريزى، صورت مىگيرد. البته افشاگرى در جاى خود درست است، آنها را كه وجودشان در جامعه خطرناك است و منتظر فرصت و توطئه هستند، بايد افشا كرد ولى نه اينكه با توجيه افشاگرى گناهان پوشيدهى افراد محترم را فاش ساخت و آبروى آنها را ريخت.
__________________________________________________
(1). قيامت/ 6 و 7
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
5- توجيهات فرهنگى
يكى از توجيهاتى كه روى گناه را مىپوشاند و گنهكار را در گناهش، گستاخ مىكند، توجيهات فرهنگى است مانند اينكه:
1- بىسواد بودم و نمىدانستم. اين توجيه نيز از توجيهات بىاساس است چرا كه خداوند از يكسو به انسان عقل و فطرت و وجدان داده كه چراغهاى درونى او هستند و گناه را از غير گناه به او مىفهمانند و از سوى ديگر پيامبران و امامان و اولياى خدا حجت را بر او تمام كردهاند و راه و چاره را به او نشان دادهاند و او خودش سستى و كندى كرده و به راه راست نرفته است.
در قرآن در سوره انعام مىخوانيم:
«قُل لِلّه الحُجّة البالِغة» «1»
«بگو براى خدا دليل رسا و قاطع است.»
شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: تفسير اين آيه چيست؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
خداوند در روز قيامت به بنده خود مىگويد: اى بنده من! آيا مىدانستى؟ (و گناه كردى) اگر بگويد: آرى مىفرمايد: چرا آنچه مىدانستى، عمل نكردى؟ و اگر بگويد: نمىدانستم، مىگويد: چرا ياد نگرفتى، تا عمل كنى؟
در اين وقت او در برابر بازخواست خدا، فرومىماند، اين است حجت بالغهى خدا. «2»
نتيجه اينكه: با توجيهِ بىسواد بودم و نفهميدم، نمىتوان از زير بار مسئوليت فرار كرد و با آن همه چراغ، بيراهه رفتن نتيجهاش به چاه مجازات افتادن است.
2- يكى از توجيهات فرهنگى افتخار به نژاد است. افرادى به اتكاى حسب و نسب خود، گناه مىكنند، مثلًا با مؤمنى نزاع كرده و قهر نموده و وقتى او را دعوت به اصلاح مىكنى، در پاسخ مىگويد: من با اين موقعيت و پرستيژِ خانوادگى بيايم و با فلان كس آشتى كنم؟ «تحقيرِ مؤمن» كه از گناهان بزرگ است را انجام مىدهد، بخاطر اينكه خودش در يك خاندان اشرافى بوده است. چنانكه در صدر اسلام مشركان متكبر افرادى چون بلال و صهيب و جويبر را كه به اسلام گرويده بودند، اراذل مىخواندند و بعضى از سران مسلماننما، سلمان را تحقير مىكردند.
شيطان كه مطرود درگاه خدا شد، به نژاد خود افتخار كرد، و همين باعث گرديد كه از فرمان خدا در مورد سجده آدم سرپيچى نمود؛
«قالَ ما مَنَعَك الّا تَسجُد اذ امرتُك قالَ انَا خيرٌ مِنه خَلقتَنى من نار و خَلقتَه من طِين» «3»
«خداوند به شيطان فرمود: چه چيز مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك.»
__________________________________________________
(1). انعام/ 149
(2). نور الثقلين، ج 1 ص 76
(3). اعراف/ 12
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
آنانكه معيار برترى را نژاد و حسب و نسب مىدانند، در حقيقت از شيطان پيروى مىكنند، زيرا خداوند معيار برترى را به تقوا و دورى از گناه مىداند نه نژاد و حسب و نسب.
تعصبهاى غلط را نيز مىتوان از اين مقوله شمرد. در زمان جاهليت دختران را با كمال بىرحمى زندهبگور مىكردند. حتى اگر دختر بزرگ شده و به حد بلوغ رسيده بود، باز او را زندهبگور مىكردند.
منطقشان اين بود كه: ممكن است جنگى بشود و دختر را اسير كنند و ببرند و آن دختر در قبيلهاى ديگر داراى فرزند شود «1» با همين توجيه بىاساس هزاران دختر بىگناه را فجيعانه مىكشتند و گودالى حفر كرده و آنها را زنده در آن انداخته و به رويشان خاك مىريختند. به آه و ناله و گريه آنان، رحم نمىكردند.
آرى! گاهى توجيه گناه، آنچنان گناه را عادى و همگانى مىكند، كه عمل شنيعى به عنوان سنت عمومى اجرا مىشود. و بقدرى افكار را مسخ مىكند كه وقتى مىشنيدند خدا دختر به آنها داده صورتشان از شدت شرم سياه مىشد و به اين فكر مىافتادند كه او را مخفيانه نگهدارند تا در خاك پنهان سازند. چنانكه اين مطلب از آيه 58 سورهى نحل و 17 زخرف استفاده مىشود.
__________________________________________________
(1). مضمون حديثى از امام صادق عليه السلام. كافى، ج 2 ص 162
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
3- از توجيهات فرهنگى كج فهمى است، به زن مىگويى حجابت را حفظ كن، و به مرد مىگويى چشم چرانى نكن، در پاسخ مىگويند: برو بابا قلبت پاك باشد!. به خيال اينكه قلب پاك كافى است، و به عمل خود توجه ندارند.
مىگويى زن و مرد در عروسى با هم مخلوط نباشند. در جواب مىگويد: ما با هم خواهر و برادريم!، و به همين منوال گناهانى انجام مىدهند. و يا توجيهاتى مانند: فلان حرام مانعى ندارد چون عروسى است، مهمانى است، جوانى است، عيد است، بچه است، بگذار هر كارى مىكند بكند و مانند اين توجيهات كه بر اثر كج فهمى است، خيال مىكند عروسى و مهمانى و ... حرام خدا را حلال مىكند.
گاهى مىگويد: من سوگند ياد كردهام با فلانى قهر باشم، يا مىگويد سوگند ياد كردهام كه ديگر واسطه ازداوج بين افراد نشوم، چون در يك موردى مثلًا بد شده است. اين سوگندها، غلط است، زيرا متعلق سوگند بايد ترجيح داشته باشد يعنى وجودش بهتر از عدمش باشد.
اگر كسى سوگند ياد كند كه سيگار بكشد، سوگندش غلط است، ولى اگر سوگند ياد كند كه سيگار نكشد، در اين صورت سوگندش درست است. زيرا ترك سيگار بهتر از كشيدن سيگار است.
در آستانهى پيروزى انقلاب اسلامى عدهاى از سران ارتش رژيم ستمشاهى پرسيده بودند، ما قسم خوردهايم كه از شاه حمايت كنيم، امام خمينى قدس سره فرمودند: «سوگند شما از نخست باطل بوده است.»
به هر حال گناهانى نيز بر اثر توجيهاتى كه از كج فهمى نشات گرفته در جامعه انجام مىشود.
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
برخورد امام صادق عليه السلام با يك توجيهگر
امام صادق عليه السلام دربارهى «هدايت و صراط مستقيم» سخن مىگفت، تا اينكه فرمود: كسى كه از هوسهاى نفسانى پيروى كند و خودرأى باشد، همچون آن شخص است كه شنيدم افراد تهى مغز و نادان به او احترام شايانى مىكنند، و از فضايل او مىگويند، آنقدر از فضايل او گفتند كه مشتاق ديدار او شدم، تصميم گرفتم كه به طور ناشناس او را از نزديك ببينم و كارهايش را بسنجم و به درجات عالى مقام معنوى او آگاه گردم. به دنبال او رفتم، از دور ديدم جمعيت بسيارى از عوام جاهل و خشك مغز به او مجذوب و خيره شدهاند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك او رفتم و كاملًا روش مردم و آن شخص را تحت نظر گرفتم ديدم آن شخص همواره با نيرنگهاى خود آن عوام را مىفريبد.
تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند. ولى من به صورت ناشناس به دنبال آن شخص فريبكار حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ديدم به يك نانوايى رسيد نانوا را غافل كرد و دو عدد نان برداشت، با خود گفتم شايد آن دو نان را خريدارى نمود.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد و او را سرگرم حرفهاى خود كرد وقتى كه او غافل گرديد، دو عدد انار دزديد.
من از اين كار او تعجب كردم در عين حال گفتم شايد آن دو انار را خريده باشد، ولى با خود گفتم: منظورش از اين كار چيست؟ او از آنجا رفت و من به دنبالش، بطورى كه نفهمد رفتم. ديدم او به بيمارى رسيد دو نان و دو انار را نزد او گذاشت و از آنجا رفت و من هم به دنبالش حركت كردم تا اينكه ديدم او در بيابان به يك آلونك وارد شد. نزد او رفتم و به او گفتم: اى بنده خدا! آوازه تو را شنيدم مردم از تو تعريف مىكردند، مشتاق ديدارت شدم امروز تو را يافتم. و تحت نظر گرفتم، ولى كارهايى از تو ديدم كه قلبم را پريشان كرد، سؤالى دارم، جوابش را بده، بلكه قلبم آرام گيرد. گفت: سؤال تو چيست؟
گفتم: ديدم به نانوايى رفتى و دو نان برداشتى و سپس به انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزديدى!!